کلبه دلتنگی
دلتنگی ها... گاه از جنس اشک اند و ... گاه از جنس بغض... گاه سکوت میشوندو ... خاموش میمانند... گاه هق هق میشوندو ... میبارد... دلتنگی من برای تو اما... جنس غریبی دارد... تمام زندگیم را دلتنگی پر کرده است... دلتنگی از کسی که دوستش داشتم و عمیق ترین درد ها و رنج های عالم را در رگ هایم جاری کرد... دردهایی که کابوس شب ها و حقیقت روزهایم شد،دوری از تو حسرتی عمیق به قلبم اویخت و پوست تن کودک عشقم را با تاولهای دردناک داغ ستمم پوشاند. دلتنگی برای کسی که فرصتی اندک برای خواستنش،برای داشتنش داشتم... دلتنگی از مرزهایی که دورم کشیدند و مرا وادار کردن به دست خویش از کسانی که دوستشان دارم کنده شوم... در انسوی مرزها دوست داشتن گناه است ، حق من نیست ، به اتش گناهی که عشق در ان سهمی داشت مرا بسوزانند... رنجی انچنان زندگی مرا پر کرده است،انچنان دستهای مرا از پشت بسته است، انچنان قدمهایمرا زنجیر کرده استکه نفسهایم نیز از میان زنجیرها به درد عبور میکنند... دوست داشتن تو چنان تاوان سنگینی داشتکه باید برای همه عمر ان را بپردازم... و من این تاوان سنگین را با جان و دل پذیرا شدم. همه عمر داغ تو بر پیشانی و دلم نشسته است و مرا میسوزاند... تو نمایش زندگی مرا چنان در هم پیچیدی که هرگز از ان بیرون نیایم...انقدر دلتنگ دوریش هستم... انقدر دلتنگ سرنوشت خویشم....انقدر دل ازرده عشق تو هستم که همه هستیم را خوره بی کسی و تنهایی می جود... به او نگاه میکنم،به او که چون بهشت بر من میپیچد و پروازم میدهد. به او که لبهایش از اندوه من میلرزد. به او که دستهای نیرومندش،عشقی که سالها پیش اجازه اش را از من گرفتند.. جرعه جرعه به من مینوشاند... به او که چشمهایش در عمق سیاهی میخندید و دنیایم را ستاره باران میکرد.... به او که باورش کردم و دل به او باختم... به او که دلم میخواد در اغوش چشمهایش را بر هم بگذارم و هرگز،هرگز، هرگز،به روی دنیا بازش نکنم... به او که تکه ای از قلب مرا با خود خواهد برد.. به او که مرز های سرنوشت سالها پیش دوری او را برای من رقم زده بود. سراسر زندگیم اندوهی پر کرده است که روزها و ماهها از این سال به سال دیگر انها را با خود میکشم ومیدانم که زمان،شاید زمان،داغ مرا بهبود بخشد ولی هرگز فراموش نخواهم کرد که از پشت دیوار شیشه ای نگاهش چگونه عمق وجودم را لرزاند.
امروز... دلم تنگ دیروزی است... که میگفتی: "فردایم را میسازی"...
تنها.... دو کلمه کافی است... که تقدیم به تو کنم... هم ساده و هم کوتاه... برگرد....دلتنگم... لطفا هی نپرس دلتنگی چه معنی دارد؟؟؟؟؟ دلتنگی معنی ندارد.... درد دارد... نگاهت کافیست تا دوباره در هوای آمدنت بمیرم/تو همیشه دعوتی/راس ساعت دلتنگی دلتنگی احساس قشنگیه.... وقتی بدونی اونی ک دوسش داری... هیچوقت فراوشت نمیکنه...
به نام خدایی که هستی را با مرگ،دوستی را یک رنگ،زندگی را با رنگ،عشق را رنگارنگ،رنگین کمان را هفت رنگ،شاپرک را صد رنگ،و مرا دلتنگ تو افرید.... من و این داغ در تکرار مانده.... من و این عشق بیدار مانده.... مپرس...از من چرا دلتنگ هستم... دلم بین در و دیوار مانده... ایستاده ام.... بگذار سرنوشت راهش را برود ! من همینجا کنار حرفایت... درست مقابل دوست داشتنت و در عمق دلتنگیهایم ایستاده ام. دل تنگم نه دل تنگ تو دلتنگ اینکه یه روزی هوامو داشته باشی دلتنگ اینکه هر لحظه به یادم بودی دلتنگ هر دقیقه شنیدن صدات دلتنگ تا صبح بیدار موندنت فقط به خاطر اینکه دل من گرفته دلتنگ اینکه اسممو سوالی صدا کنی دیدی؟؟؟من که دلتنگ تو نیستم اخرین شعر مرا قاب گن و پشت نگاهت بگذار...تا که تنهایی ات از دیدن ان جا بخورد و بداند که دلم با توست.... در همین یک قدمی کاش بدونی از روزی که اومدی هر لحظه دلتنگتم...ثانیه به ثانیه حسودتر...کاش بدونی دل تنگـــــــــــــــــــــی سهم ماســــــــــــــــــــت......از خاطراتی کـــــــــــــــه یک روزخاطره نبودند.....زندگی بودند.....